ياسمن و متينياسمن و متين، تا این لحظه: 21 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

یاسمن و متین جوجه های من

آخر هفته ما

1389/12/11 3:59
نویسنده : مامانی
227 بازدید
اشتراک گذاری

دوباره یه چند روزی گرفتار بودم نتونستم براتون بنویسم اما بالاخره برگشتم

متین طلا

چهارشنبه که اومدم مهد دنبالت خانم مربی از دستت شاکی بود.میگفت بدو بدومیکنه

بچه هارو هول میده و زرو میشه میره رو میز و ...البته این رو هم گفت که خیلی پسر مودبیه

( این یه مورد رو به مامانی کشیدی)آره جیگر مامان

خلاصه گفت که همش شیطونی میکنی و سریع معذرت خواهی میکنی اما

دوباره روز از نو روزی از نو.اما آخرش به قول خودت یه قول مردونه دادی که دیگه

کارهای خطرناک نکنی.ببینیم و تعریف کنیم.....

مامانی من

 یه چند روزی که مهد نمیری چون سرما خوردی و باید استراحت کنی و همش بهونه میگیری

پنج شنبه طبق معمول رفتیم خونه مامان جون و تو هم خودت رو کلی لوس کردی

هر چی مامان جون و خاله بهت میگفتن چی میخوری برات بخریم ؟میگفتی بعدا

اونها هم همش قربون و صدقت میرفتن

مامان جون اسمت رو گذاشته(آق بالیخ) یعنی ماهی سفید

جمعه هم تا آخر شب اونجا بودیم.طبقه پایین ساختمون مامان جونینا دایی احمد زندگی میکنه

اون یه پسر خوردنی داره که نفس عمشه.الان دو سالشه و تازه داره حرف میزنه

مامانی. تو بعضی وقتها بهش حسودی میکنی و اذیتش میکنی اما در عین حال خیلی

 دوسش داری و بهش میگی داداشی

آخر شب هم با کلی فیلم اومدیم خونه.توی راه تو و آجی جون برای بابایی شعر میخوندین:

ماشین مشدی ممدلی نه بوق داره نه صندلی

آخه بوق ماشین بابایی خرابه و بابا بهش ضربه میزد تا کار کنه.تو هم بهش میگفتی :

چک بخوری درست میشی......

تو و آجی جون توی اون دو روزی که آخر هفته ها خونه مامان جون هستیم بیشترین خرید رو دارید

آخه دایی داریوش پایین خونشون سوپر مارکت داره و تو هم میری هر چی دل تنگت میخواد

بر میداری وقتی هم که بهت اعتراض میکنم میگی :میزنم به حساب مامان جونم و بابام 

 نوش جونت قربونت برم.اما از بس بستنی و نانی خوردی شکم در اوردی آقا طلا

دایی احمد هم سر به سرت میذاره بهت میگه:گروهبان گارسیا

و تو هم جواب نخیر اسم من زورو

دایی بهت میخنده و میگه زورو که شکم نداره تو هم میگی: تو خونمون با مامانم آب راکت

میزنم شکمم داره آب میشه و ما هم قاه قاه بهت میخندیم......

عسلک من دووووووووووست دارم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

شمیلا مامان شایلی
25 بهمن 89 10:11
سلام مامان جون.... خدا صبرت بده که یه وقت تند نشی به متینی هاااا بچست دیگه باید بپگی کنه... ببوسش... راستی یه عکسی ازش بذار