خاطرات جوجه هام
سلام مامانيا
- من تازه با اين وب آشنا شدم.كمي ديره اما... ميخوام خاطراتتون رو براي هميشه ثبت كنم
- تا وقتي كه بزرگ بشيد و خودتون بتونيد اين كار رو انجام بديد.به اميد خدا .
ياس گلم
- تو اولين هديه بينظير خدا براي من و بابا هستي. روز تولدت1381.8.18 خيلي سخت به دنيااومدي.
- تا 6 ماه هم فقط گريه ميكردي.توي 10 ماهگي تونستي اولين قدمهاي زندگيت رو برداري.
- از 11 ماهگي ميتونستي كلمات رو با زبون شيرينت بگي
- اونقدر خوشگل حرف ميزدي كه هر كسي تو رو ميديد عاشقت ميشد...
- بهت ميگفتم بوس بده اگه ميخواستي بدي ميگفتي:ژولو بيا.اگه نه ميگفتي آخه شبه
- خلاصه ماماني من ...
- با اون دندون خرگوشيات.با چشمهاي آهوت.با خندهات.با موهاي صافت.با زبون شيرينت
- دل همه رو ميبردي عروسك من.
- گفتنيها فراوونه اما... سالها گذشت تا به امروز رسيد
- .به سن 8 سالگي تو.الان براي خودت خانمي شدي مثل يه گل ميموني
- كه روز به روز زيباتر ولايقترميشي
- .مامان تو رو از همه دنيا بيشتر دوست داره و براي تو بهترينها رو ميخواد
رامكال خوشگل من
حالا نوبت رسيد به داداش كوچولو
- متينكم
- پسر شيطون من.خدا تو رو1385.3.15 به ما داد.
- تو كوچولوي بلا با 3 روز تاخير اون هم با كلي دردسر به دنيا اومدي
- انگار كه جات راحت بود و دوست نداشتي بياي
- وقتي ياد به دنيا اومدنت ميفتم مو به تنم سيخ ميشه
- زورو كوچولو تو تنبلتر از آجي جون بودي
- توي 12 ماهگي شروع به تاتي تاتي كردي.
- 13 ماهگي زبون شيرينت باز شد
- بغير از اسم مامان و آجي همه رو با اسم كوچيك صدا ميكردي.
- به (ف) ميگفتي (س) خاله فاطمه رو صدا ميكردي ساطيمه....
پسركم
- الان نزديك 5 سالته.خيلي مهربون و با محبتي و شيطون...
- چند وقتي كه به مهد ميري و دوستهاي زيادي پيدا كردي
- و هر روز از اونجا براي مامان تعريف ميكني
- اميدوارم كه هميشه شاد و موفق و سلامت باشي
برفك نازم
1389.11.07
شايان ذكره كه مامان نازتون اين مطالب قشنگ رو نوشته بود اما هچل هفت و نامرتب
باباي مهربون و زحمت كش تا صبح داشت اينجوري كه ميبينين مرتب و شيك شون ميكرد
تا ان شالله بزرگ كه شدين از احساسات قشنگ پدر و مادرتون لذت ببرين..عسلهاي بابا و مامان
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی