تولد
گلهاي ماماني ببخشيد كه دير به دير ميام،آخه اين هفته آجي جوني امتحان
داشت و ماماني هم بايد درس ميخوند.
دوشنه هفته گذشته ۲۹/۱ تولد ۶ سالگي حسين پسر عموتون بود،كه همه ي
خانواده دور هم جمع بودند،شب خوبي بود مخصوصا براي متين،چون حسين رو
خيلي دوست داره و همش ميگفت تولد پسر عموممممممممم
قربون پسر حرف گوش كنم برم كه مثل يه آقا رفتار ميكنه.....
موقع باز كردن كادوها اومدي يواشي در گوشم گفتي:مامايي از اينا براي منم
ميخري؟گفتم : آره عزيزم،گفتي:الن كه نه،تولدم يواشكي بخر ،بهم بده
ياسي جونم تو هم لباست آسين حلقه اي بود،اولش با سوئيشرت نشسته
بودي ،بعد من بهت گفتم كه بده اينطوري،رفتي تو اتاق ،بعد ديدم كه شال من
رو برداشتي انداختي رو شونه هات،هر چي بهت گفتم ماماني شال رو بردار
قبول نكردي تا اينكه موقع عكس انداختن برداشتي ،گفتم :چي شد؟گفتي:آخه
تو عكس بد ميشهههههههههههه (اين هم از حاج خانم ما!!!!!!!!!)