دخترک قدر شناس من
فرشته کوچولوی من
الان که دارم برات مینویسم ،تو تو خواب نازی
دیروز حدودا ساعت ۷ یا ۸ شب بود که یدفعه یادت اومد باید برای درس علومت
تحقیق بنویسی،من هم اولش کم عصبانی شدم که چرا اینقدر دیر بفکرش
افتادی؟تو هم کلی خواهش کردی تا باهات همکاری کنم،من هم به شرط
اینکه دوباره تکرار نکنی قبول کردم،خلاصه کلی تو اینترنت گشت زدیم تا
کمی مطلب پیدا کردی ،ساعت نزدیک ۱۱ بود و تو داشتی بیهوش میشدی
اما نمیخواستی بخوابی،میگفتی باید خودم بنویسم،به هر زحمتی بود راضیت
کردم که بخوابی اما قول گرفتی صبح ساعت ۵ بیدارت کنم،اما من که دلم
نیومد،خودم با دستخطی شبیه ساز شده،شروع کردم به نوشتن و....
کارهای مربوط به تحقیقت تا دم دمای صبح طول کشید،وقتی برای رفتن به
مدرسه بیدارت کردم تا چشمت به ساعت افتاد،بغض کردی که چرا بیدارم
نکردی؟بعد تحقیقت رو نشونت دادم و گفتم(الکی):بیدار کردم ،تو بیدار نشدی
(ببخشیدا،تو هنوز مادر نشدی تا احساس منو درک کنی)بخاطر همین مجبور
شدم خودم کارات رو انجام بدم،یدفعه پریدی بغلم کردی و ماچ باروووووون
که مامانی مممممممممرسسسسسسسسسی
ظهر هم که از مدرسه اومدی برام گل اورده بودی
دخترکم
این رو بدون ،که مامان بدون هیچ توقع و پاداشی برای تو کاری هر چند کوچیک
انجام میده و چیزی جز موفقیت و سر بلندی برای تو نمیخواد
امیدوارم همیشه قدر شناس باقی بمونی