کادوی روز مادر
دیروز روز مادر بود،یاد آور از خود گذشتن و ایثار همه ی مادرها......
دیروز بعداز ظهر با متین و یاسی رفتیم بیرون،و قرار شد بابایی هم یکی دو ساعت دیگه به ما
ملحق بشه،قبل از اینکه از در بیرون بیاییم بابا ،شما دوتا رو صدا کرد و یه چیزی در گوشتون گفت!!!!
خلاصه رفتیم مرکز خرید و مثل همیشه متینی شروع کرد به نق زدن که خسته شدم، گشنمه،
الان پارک تموم میشه!!!!!و تو یاس گلم هم همش بهش میگفتی ساکت شو دیگه سرم رفت،
اونم درجوابت میگفت:کجا رفت؟!!!!!
همینطور که داشتیم مغازه ها رو نگاه میکردیم من از یه لباس خوشم اومد و رفتم قیمتش رو
پرسیدم و اومدم بیرون،بعد یاسی گفت :مامان لباسه قشنگه؟خوشت اومد؟گفتم آره و رفتم که
به متین خوراکی بدم،یدفعه متوجه شدم که رفتی و داری از فروشنده میخوای که اون لباس رو
برات بیاره،بهت گفتم:مامانی داری چیکار میکنی؟گفتی:شما برو بیرون ،من کار دارم،بعد اومدی
پیشم با خجالت گفتی:میشه یکم بهم پول قرض بدی آخه کم دارم،بابا اومد بهت میدم،منهم
فقط با عشق نگات میکردم و به این فکر میکردم که تو چه وقت اینقدر بزرگ شدی و من نفهمیدم
این کادو بهترین کادوی تمام زندگیم بود........