درد دل
الان که دام باهاتون درد دل میکنم شما دوتا فرشته کوچولو خوابید
امشب دلم خیلی گرفته،هر سال این موقع که میشه دل مامانی پر از غصست
آخه ما الان از خودمون خونه نداریم ،امشب صاحب خونمون برای تمدید قرار داد
اومده بود،آدم بدی نیست اما یکمی پولکی....نمیدونم چی شد که یدفعه هوای
دلم بارونی شد و بند هم نمیومد.................. بنده خدا بابایی هر چی زحمت
میکشه بابت اجاره و شارژ و خرج تحصیل شما و .....غیره میشه،و به سختی
میتونیم پس انداز کنیم،امسال بیشتر از هر سالی ناراحت بودم چون شماها
دارید بزرگ میشید و باید آیندتون تامین باشه،هر چند بابایی تمام تلاشش رو
میکنه تا ما احساس کمبود و ناراحتی نکنیم اما با این تورم و گرونی.....
نمیدونم چرا این حرفها رو به شما میزنم ،شاید میخوام بدونید که زندگی با
همه ی زیبائیهاش گاهی خیلی سخته......
بنده خدا بابایی همش باها م شوخی میکرد و میگفت غصه چی رو میخوی؟!
درست میشه،نمیدونم ،شاید اگه واممون جور میشد تا الان تو خونه ی
خودمون بودیم اما فعلا به لطف بعضیا که معوق......
نیم ساعت پیش بابایی رو فرستادم تا یه هوایی بخوره ،موقع رفتن به شوخی
به زبون متینی گفت:برو تو نی نی وکلاکت(نی نی وبلاگ) هوایی تازه کن!!!
منم اومدم تا کمی درد دل کنم و سبک بشم!
مامانیا من نگران آینده ی شما دو تا جوجه ام ،نه خودم.....
نمیدونم شاید حکمتیه،به هر حال خدا بزرگه..............