تنبيه متيني
سلام مامايي
ديشب اين مطلب رو نوشتم اما به لطف ايرانسل ،اينترنتمون قطع شد و دوباره كاري.....
ديروز چهار تايي رفتيم كه ماماني سونوش رو تكرار كنه كه دكتر نبود،
بعد تصميم گرفتيم كه بريم كمي خريد و گردش اما امان از تو متينك.....
همش غر ميزدي خسته شدم،گرسنمه،بريم شهر بازي،من اينو ميخوام و اونو ميخوام...
و از همه بدتر اينكه چند بار دستم رو ول كردي و غيبت زد و ما دنبالت ميگشتيم
اين عادت بد رو چند وقتيكه پيدا كردي و بدون اجازه ميري اينور و اونور....
خلاصه به خاطر تمام اذيت و آزارات از بابا خواستم كه كمي بترسونتت،چون بدجوري كلافمون
كرده بودي و چند باري هم جواب منو رو داده بودي و توي شهربازي هم كلي اذيت كردي
خلاصه موقع برگشت توي راه يه بوستان بزرگ بود كه خلوت هم بود،باباجي پيادت كرد
و بردت اونجا و گفت حالا كه تو حرف گوش نميكني بهتر اينجا بموني،تو هم گريه ميكردي و
عذرخواهي،منكه دلم ريش شده بود ،طاقت نيووردم اومدم بغلت كردم و خودمم شروع به گريه
و تا صبح كه بيدار بشي عذاب وجدان داشتم و همش كابوس ميديدم
مامايي جونم ،بخدا جديدا خيلي اذيت ميكني و من كنترلم رو از دست ميدم،خدا منو ببخشه
اميدوارم كه خدا بهم آرامش و صبر بيشتري بده
دوست دارم يه عالم ،هرچي بگم بازم كمه.....