متین چرچیل
متین جونم، طی هفته گذشته تو زیاد حالت خوب نبود و امشب بابایی دوباره بردت دکتر ....
این چند روز بیشتر کنارم بودی و بیشتر آجی جون بیچاره رو اذیت کردی ...
امروز بعداز ظهر دوست آجی (لیندا)اومد که باهاش بازی کنه اما مگه تو گذاشتی
،همه اسباب بازیهاشون رو پخش و پلا میکردی،آخرش هم یه چندتایی رو شکوندی
همش هم نق میزدی آخه من تنهام چیکار کنم ؟
کسی نیست با من بازی کنه،من دارم از تنهایی میمیرم .....
من داشتم ورزش میکردم ،یاسی دمبلهامو برداشته بود یدفعه داد زدی :بچه جون داری
چیکار میکنی؟آخه مگه اون وسیله ی بازیه؟ اگه بیفته رو پات من چه خاکی تو سرم بریزم؟
یاسی هم داشت با تعجب و خنده نگات میکرد،بعد یهو گفتی :باشه حرف گوش نکن وقتی
که دردت گرفت من هم عشق میکنم ،اونوقت حالیت میشه....
یه دفعه دیگه هم من رفتم بالای اوپن آشپزخونه که چیزی بردارم،یهو داد زدی:نادون اون بالا
چیکار میکنی؟برگشتم ،اخم کردم گفتم با کی بودی؟
سریع لحنتو عوض کردی و گفتی:یعنی میگم:
عزیزم بالا خطرناکه، خدایی نکرده میافتیها،قربونت برم،من هم همون بالا از این همه
سیاستت هنگ کرده بودم.....
قربونت برم که دست چرچیل رو از پشت بستی