نقل پاچون خدا
متین گلم ،امروز توی مهد جشن بهار داشتید و تو از دیشب پدر مامان رو در
اوردی،همش میگفتی: ساعت چنده؟کی صبح میشه؟ من ساعت چند باید برم
و ..... بالاخره صبح بیدارت کردم وو بردمت،چقدر خوشحال بودی!! یاد بچگیهای
خودم افتادم،یادش بخیر.....
وقتی رفتیم بیرون آسمون شروع کرد به تگرگ ریزون!!! تو هم با تعجب پرسیدی
اینا از کجا میاد؟گفتم :از طرف خدا ،خندیدی و گفتی:
آخ جون خداداره برامون نقل میپاچه.......
بعداز اینکه متینی رو گذاشتم اومدم مدرسه شما یاسی جونم،جلسه بود تا ساعت ۱۲
توی کلاس،خانمتون گفت:خب بچه ها حالا که ماماناتون هستن،بگم کیا شلوغ
میکنن؟ آخر کلاس میشینن و پچ پچ میکنن!!! یدفعه تو خندیدی و گفتی: خانم
یدفعه بگید یاسمن دیگه ،شما که دارید آدرس منو میدید..............
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی