ياسمن و متينياسمن و متين، تا این لحظه: 21 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره

یاسمن و متین جوجه های من

متین جونم مرد شده!!!!!!!!

متینی جونم چند روز پیش با کلی ذوق و شوق اومدی پیشم و گفتی:مامانی دیگه منو دعوا نکنیا،                                                   آخه دیگه من مرد شدم!!!!!!!!!!!!!!! گفتم :آره پسرم بزرگ شدی دیگه نباید منو مجبور کنی که دعوات کنم،گفتی :چی میگی مامان،ببین من دیگه بزرگ شدم و مثل بابا سبیل در اوردم،بیا نگاه کن!!!!!!!!!!!! اومدم ،گفتم:نشون بده ببینم؟! و تو پرزهای بالای لبت ...
12 مرداد 1390

سفر

جوجوهای مامانی ،بالاخره بعداز یه غیبت نسبتا طولانی تونستم آپ بشم،آخه میدونید از وقتی تعطیلات تابستونی شروع شده مشغولیات ما هم بیشتر شده،یا سر کلاسیم یا نیستیم.... یاسی جونم،تو امسال سرت شلوغتر از من و داداشیه،هم والیبال میری هم ژیمناستیک و هم رنگ روغن که این یکی رو از بقیه بیشتر علاقه داری هم هنرش رو هم ژستش رو،قربونش برم متینی هم مثلا نقاشی میره اما سر یک ربع که نقاشیش رو میکشه میگه خب خسته شدم بسه دیگه بریم بخاطر همین اکثر اوقات اونو تو خونه جا میزاریم............. شنبه هفته گذشته با دایی حمید و زن دایی فرزانه رفتیم سرعین،موقع رفتن از رشت و آستارا رفتیم که هوا بسیار بد و شرجی بود،یک شب هم آستارا موندیم که هی ...
12 مرداد 1390

تنبيه متيني

سلام مامايي ديشب اين مطلب رو نوشتم اما به لطف ايرانسل ،اينترنتمون قطع شد و دوباره كاري..... ديروز چهار تايي رفتيم كه ماماني سونوش رو تكرار كنه كه دكتر نبود، بعد تصميم گرفتيم كه بريم كمي خريد و گردش اما امان از تو متينك..... همش غر ميزدي خسته شدم،گرسنمه،بريم شهر بازي،من اينو ميخوام و اونو ميخوام... و از همه بدتر اينكه چند بار دستم رو ول كردي و غيبت زد و ما دنبالت ميگشتيم اين عادت بد رو چند وقتيكه پيدا كردي و بدون اجازه ميري اينور و اونور.... خلاصه به خاطر تمام اذيت و آزارات از بابا خواستم كه كمي بترسونتت،چون بدجوري كلافمون كرده بودي و چند باري هم جواب منو رو داده بودي و توي شهربازي هم كلي اذيت كردي خلاصه ...
7 تير 1390

نياز به دعا

سلام ،دوستهاي خوبم،اين روزها من يه مشكلي برام پيش اومده كه به دعاي همتون احتياج دارم ، بخاطر همين موضوع اصلا حوصله هيچ كاري رو ندارم ،فقط گاهي ميام و محبتهاي شما عزيزان رو پاسخ ميدم،بازهم از همتون ممنونم     ...
5 تير 1390

تبريك روز پدر

بي علي در جسم هستي روح نيست بي علي شرع نبي را نوح نيست بي علي اصل عبادت باطل است بي علي هر كس بميرد جاهل است بي علي تقوا گلي بي رنك و بوست بندگي همچون نماز بي وضوست.... پيشاپيش روز پدر و مرد را به همه ي پدران و مردان زحمت كش تبريك ميگويم باباي صبور و عزيزم    از همين جا از صميم قلبم و با تمام وجودم دستان پر مهرت رو ميبوسم و ميخوام بهت بگم كه تو بزرگترين و بهترين راهنماي من توي زندگيم بودي و اگر راهنماييهاي تو نبود شايد من اينيكه حالا هستم نبودم... وتو علي عزيزم   بابت تمام مهربونيهات ازت ممنونم و تا نفس دارم قدر دل پاكت و ...
30 خرداد 1390

تولد متینی

  اوج شکوه یک زن ٬ زیبا لحظه ایست که طنین دلنواز گریه نوزادش....اورا مادر خطاب میکند      عزیزم تولدت مبارک    تولد تولد توووووووووووولدت مبارک پسر گلم پنجمین بهار زندگیت سراسر عشق و سعادت باد عزیزم تو ١٥/٣ به دنیا اومدی اما چون اون روز تعطیله و اکثرا نیستن ،من و باباجی جشن تولدت رو با کمی تاخیر روزپنج شنبه ١٩/٣ جشن گرفتیم که همه بتونن بیان تا توی شادی ما شرکت کنن جشن خوبی بود و تو از صبح که بیدار شدی مدام سوال میکردی پس مهمونها کی میان؟ وقتی هم گه اومدن مدام میگفتی :پس کیک رو کی میبریم و کادوها رو باز میکنیم؟!...
24 خرداد 1390

کادوی روز مادر

دیروز روز مادر بود،یاد آور از خود گذشتن و ایثار همه ی مادرها...... دیروز بعداز ظهر با متین و یاسی رفتیم بیرون،و قرار شد بابایی هم یکی دو ساعت دیگه به ما ملحق بشه،قبل از اینکه از در بیرون بیاییم بابا ،شما دوتا رو صدا کرد و یه چیزی در گوشتون گفت!!!! خلاصه رفتیم مرکز خرید و مثل همیشه متینی شروع کرد به نق زدن که خسته شدم، گشنمه، الان پارک تموم میشه!!!!!و تو یاس گلم هم همش بهش میگفتی ساکت شو دیگه سرم رفت، اونم در جوابت میگفت:کجا رفت؟!!!!! همینطور که داشتیم مغازه ها رو نگاه میکردیم من از یه لباس خوشم اومد و رفتم قیمتش رو پرسیدم و اومدم بیرون،بعد یاسی گفت :مامان لباسه قشنگه؟خوشت اومد؟گفتم آره و رفتم که ...
4 خرداد 1390