ياسمن و متينياسمن و متين، تا این لحظه: 21 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

یاسمن و متین جوجه های من

بازگشت عشق پسملكم

متينكم: دوشنبه هفته گذشته يعني ۲۲ بعد از يه ماه تعطيلي بردمت مهد،خيلي خيلي خوشحال بودي،نيمه شب همش از خواب بيدار ميشدي ومپرسيدي: ساعت چنده؟صبح نشده؟!!!خلاصه صبح هم زودت از من بيدار شدي و با ذوق مشغول آماده شدن،همش هم ميگفت :ديگه اذيت نميكنم،پسر گل ميشم.... وقتي رسيديم به مهد،از خوشحالي يه ۵ دقيقه مبهوت مونده بودي ،بعد شروع كردي به ديده بوسيييييييييي چند ساعت بعد كه اومدم دنبالت ،صدام كردي و با اون لبخند و چشمهاي موذيت در گوشم گفتي:مامايي ببين محدثه اومدهههههههههههه......                       &n...
29 فروردين 1390

كمي عقبگرد

جوجوهاي ناز من ،ميخوام يكمي به عقب برگردم ،به آخرين روزهاي سال ۸۹                                  جمعه شب يعني ۲۸ اسفند ،۴ تايي رفتيم خريد،اصلا باورم نميشد ،متيني تو اصلا اذيت نكردي و پا به پاي ما راه اومدي ،قربونت برم لباسهايي كه مد نظرم بود اون شب برات پيدا نكردم و فقط يه زير پوش تام و جري برات خريدم كه كلي خوشحال شديو با ذوق گفتي:آخ جون من كه لباس عيدم رو خريدم!!!!!!                &n...
28 فروردين 1390

بازگشت

                                       بالاخره برگشتيييييييم..... با سلام خدمت همه ي دوستهاي گلم و تبريك سال جديد،اميدوارم كه سالي سرشار از محبت و سلامتي داشته باشيد،براي همتون آرزوي بهترينها رو ميكنم..... همراهان مهربون من : از اينكه توي اين مدت نتونستم جوابگوي محبتهاي بيكران شما عزيزان باشم خيلييييييييي عذر خواهي ميكنم،وقتي پيامهاتون رو خوندم تازه متوجه شدم كه چقدر دلم براتون تنگ شده بود باز هم عذر تقصير...... ...
24 فروردين 1390

براي تو مينويسم كه بداني....

  تنها بهانه هاي زندگيم  دوستتون دارم به آسمون سپردم چشم از تو بر نداره مراقب تو باشه سرت بلا نياره تا تو نخواي نتابه دلت گرفت بباره هميشه با تو باشه تو رو تنها نذاره...... الان كه دارم اين نامه رو مينويسو،شما دو تا فرشته ي نازم خوابيد،  داشتم نگاهتون ميكردم و ناخودآگاه ياد زمان كودكيهاتون افتادم،۱۰ سال پيش وقتي ياسي تو ۸ سال و متيني تو ۵ ساله بودي،چقدر زود  گذشت..... گلهاي زندگيم: دوران خوش جووني به سرعت برق و باد ميگذره،پس قدر داشته هاتون رو بدونيد و از اون لذت ببريد چون خيلي زود ،دير ميشه... توي جاده ي پر تلاطم زن...
24 اسفند 1389

خرید عید

                                   مامانی برگشت...............جوجوهای مامانی دیروز(جمعه)بالاخره طلسم شکسته شد و رفتیم خرید اون هم چه خریدی!!!! زندایی و دایی هم اومدن.جوجه طلای عمه هم که جای خودشو داره کلی گشتیم و گشتیم تا بالاخره بعداز ۷-۶ ساعت پیاده روی و خستگی یه کفش برای تو یاسی جونم و یه مانتو هم برای زن دایی خریدیم.... اوه !! این همه خرید رو کی میخواد جا به جا کنه!!!!!!!!!!            &n...
24 اسفند 1389

نقل پاچون خدا

                                     متین گلم ،امروز توی مهد جشن بهار داشتید و تو از دیشب پدر مامان رو در اوردی،همش میگفتی: ساعت چنده؟کی صبح میشه؟ من ساعت چند باید برم و ..... بالاخره صبح بیدارت کردم وو بردمت،چقدر خوشحال بودی!! یاد بچگیهای خودم افتادم،یادش بخیر..... وقتی رفتیم بیرون آسمون شروع کرد به تگرگ ریزون!!! تو هم با تعجب پرسیدی اینا از کجا میاد؟گفتم :از طرف خدا ،خندیدی و گفتی:        &...
24 اسفند 1389

یدونه دوستون دام

همیشه وقتی یه نفر ازم میپرسید :چند تا دوسم داری؟ بزرگترین عدی رو که بلد بودم میگفتم.... تا اینکه ...... به شما دوتا جوجو رسیدم،پیش خودم داشتم فکر میکردم که شما رو چقدر دوست دارم،هر چی بلد بودم تو ذهنم ردیف کردم اما..... بازم کم بود وسعت عشق من به شما خیلی بیشتر از این حرفاست داشتم به اعداد فکر میکرد ۱-۱۲-۱۰۰۰۰۰ -۳۰۰۰۰۰۰۰ و .........یاد خدا افتادم،خدا یکیه، اما تا  بینهایت بزرگه............پس عد یک خیلییییییییییییییی ،من هم شما رو یکی دوست دارم چون عددی بزرگتر و پر معناتر از اون پیدا نکردم..... و هراز واژه ی مقدسی که من میشناسم یدونه ،تو دنیا هست: خدا ..........................
20 اسفند 1389